چند صباحی بیشتر به اربعین حسینی نمانده است، حزنی بر دلم نشسته، باورش کمی تلخ است، محرم و صفری که به گفته ی روح الله، اسلام را زنده نگه داشته اند، کم کم به ثانیه های آخر خود نزدیک میشوند، به این می اندیشم که حسین علیه السلام اگر نبود، پس این همه دل های ترک خورده با چه کسی درد دل میگفتند و اصلا مگر میشود درد هایی را که برای حسین زمزمه میشوند را با کس دیگری گفت... چهل روز از روزی که خون خدا را در کربلا قطعه قطعه کردند میگذرد، چه میشود بر این مردم که گاه یادشان میرود حق و باطل را از هم تمییز دهند....به یقین می رسم که بغض نسبت به علی و اولاد مظلومش از همان ابتدا به ناف دین فروشان بسته شده بود، اما ای وای از آهی که بلای جانِ دینِ نداشته ی دین فروشان شود، آهی که دودمان منافق را بر باد میدهد.... بگذریم از اینکه این مظلومیت قلب تاریخ را هم به درد آورده است، حسین را کشتند، مرید حسین را هم کشتند، پنج سال پیش، عزادار حسین را هم کشتند، نمیدانم چرا هر وقت میخواهم از حسین و عاشورا بنویسم یادم نمیرود نامردانی را که پنج سال پیش در همین جمهوری اسلامی در عزای حسین فاطمه، هلهله میکردند، مسجد میسوزاندند، و انتقام پدران ملعونشان از حسین را اینگونه میگرفتند.
به خواب رفته بودند یا اینکه خود را به خواب زده بودند، چه فرقی میکند؟ انقلابی که در دست جماعت خوابزده باشد چه فرقی با انقلاب افتاده به دست نااهلان و نامحرمان دارد؟ دیگر دلم نمیخواهد آن روز هارا به یاد بیاورم، از حسین (ع) شرم دارم که بیش از این بنویسم، به همین جمله بسنده میکنم که؛ خدا لعنت کند منافق دین فروش را... و خدا اجر صبر سید علی را زیاد کند و او را با اجداد مظلومش محشور نماید. ان شالله...