چند وقتی بود عجیب دنبال نام این شهید بودم، هر کاری میکردم نمی توانستم نام و نشانش را پیدا کنم تا اینکه اتفاقی در وبلاگ یکی از رفقا عکسش را دیدم و زیر عکسش نام مبارکش را....
و یک خاطره ی جانانه از شهید صدرالله فنی....
«بعد از تمام شدن وقت نهار، از جلوی تدارکاتِ سپاه شوش رد می شدم که دیدم مهندس «صدرالله فنی» بالای یکی ازکیسهها ی کمک های مردمی که نان خشک محلی داخلش بود ایستاده و نان خشک میخورد. ظرف آبی هم کنار دستش بود که گاهی با آن لب تر می کرد. از دیدن این منظره منقلب شدم و رفتم خدمتشان و گفتم: برادر فنی! غذا که هست. اگه بگید، بچه ها میارن خدمتتون..
جواب داد: ممنونم. خدا خیرت بده. شما دعا کن خدا بابت همین چار تیکه نون خشک از منبگذره، چون من کاری واسه اسلام انجام ندادم.»
دلم حسابی هوای راهیان نور را کرده است....