به این فکر میکنم که برای اولین بار چه کسی مرا به نوشتن ترغیب کرد؟ چه کسی مرا شیر کرد که بنویسم؟
میدانم که کم نبودند آدم هایی که بادم کردند و گفتند که میتوانم بنویسم و خوب مینویسم. حرف های مزخرفی که مرا تشویق میکردند که قلم فرسایی کنم.
اشتباه محضی که مرا به بیراهه خواهد کشاند، شاید هم کشانده باشد. دیگر دلم نمیخواهد زبان گویای دیگران شوم، اطرافم پر از آدم هایی ست که مینویسند چون باید بنویسند، از عبارت "سفارش مطلب" بدم میاید، ولی کم سفارش مطلب نگرفته ام، آدمی نیستم که از خودم قومپوز درکنم که من چنین و چنان قلم میزنم، ولی یادم نمی آید کاری به گردنم بیندازند ولی کامل انجامش نداده باشم، آدم پر ادعایی هم نیستم ولی آدم های پر ادعا را خوب میشناسم و بنظرم زیادند آدم هایی که خودشان بیشتر از دیگران به نوشته ی خود به به و چه چه میفرستند و ستایشش میکنند، خیلی ها را میشناسم که عاشق این جور ادای دین ها هستند. معتقدم آدم تا دلش بخاطر دردی نسوزد و تا جگرش برای اسلام و انقلاب داغدار نباشد نمی تواند برای اسلام بنویسد، برایم عجیب هستند آدم هایی که درباره ی هرچیزی که فکرش را بکنی بلدند مطلب بنویسند و مدعی سرسختش باشند. آدم هایی که فقط با نوشتن ادای دین میکنند، نوشتن های بدون اخلاص.... و بنظرم این یک آفت بزرگ برای یک نوشته انقلابی ست، که ندانی برای که و برای چه مینویسی، فقط بنویسی و فریاد بزنی و بقول این جماعت دانشجو مطالبه گری داشته باشی، ولی دریغ از ذره ای درد که با تو باشد...
به خودم و نوشته هایم که برمیگردم، می بینم همه ی آنچیزی که قلم زده ام را خط به خط از سر درد نوشته ام، اما دیگر درد هایم را نوشتنی نمی بینم. شهید مظلوم چمران، میگوید خداوند تبارک و تعالی به اندازه ی دردی که بندگانش تحمل می کنند به آنها پاداش میدهد. من درد بدون نوشتن را بر نوشتن بدون درد ترجیح میدهم...
خلاصه اینکه از این به بعد کمتر خواهم نوشت.. حداقل برای این که به خودم ثابت کنم چرخ های دنیا بدون خودکار و کیبورد من هم با همان سرعت و بسامد خواهند چرخید....
همین...