مداد سفید..

هر کجا هستی جهادی کار کن، جهاد ادامه دارد، جنگ ادامه دارد...

مداد سفید..

هر کجا هستی جهادی کار کن، جهاد ادامه دارد، جنگ ادامه دارد...

عطرافشانی مزار شهدای گمنام حسینیه عاشقان ثارا...+ تصاویر

سه شنبه 11 آذر سال 1393 دانشگاه ارومیه میزبان دو میهمان عزیزی بود که هر دو خیبری بودند و از جزیره ی مجنون. روز حادثه همه حاضر بودند، شمای مخاطب خوب است بدانی که این«همه» برمیگردد به دانشجویان، اساتید، کارمندان، مردم، آسمان، زمین و دانه به دانه ی ذرات عالم....

«این همه» یعنی به معنای واقعی کلمه «همه» چند سالی بود که از اولین مطالبه ی دانشجویی ما برای میزبانی آنها در دانشگاهمان میگذشت، زمان زیادی گذشته بود و دانشگاه به نفس نفس افتاده بود، چقدر جایشان خالی بود، با هیچ چیزی هم پر نشد، آمدند دانشگاه نور گرفت، و کنار خانه ی خدا چای گرفتند.

همه تعظیم کرده، مقابلشان ایستاده بودند. بر حسب اسم، بسیج دانشجویی متولی اصلی برنامه بود ولی در کمیته ای که شکل گرفت همه ی هیئتی ها و کانون های فرهنگی حاضر بودند. حق داشتند، ولی آن چند نفری که حین کار اشک های ریمل خوردشان روی صورت جاری میشد و سیاهی های چشمشان را با خود میبرد را یقینا خود شهدا دعوت کرده بودند. همکلاسی هایمان که داشتند دل نوشته روی پارچه مینوشتند را هم قبل از آن در برنامه های مشترکمان خیلی ندیده بودم، به گمانم شهدا آمده بودند تا ما را کنار هم ببینند، خودشان هم همه ی کار ها را با حساب و کتابی دقیق کنار هم چیدند. ما را پیش میبردند و کار ها را به دست ما و با اراده خود انجام میدادند. حال همه خوب بود خوب تر از همیشه، حال آنکس که تا به حال جارو دستش نگرفته بود و آن روز تمام سن را به تنهایی جارو کرد به گمانم بیشتر از بقیه خوب بود، یا او که با چادرش از پله ها بالا رفته بود و ریسه ها را روی سن محکم میکرد از همه بهتر بود، یا همه ی آنهایی که از ابتدا تا انتهای مراسم با سربند و اتیکت، خود را خادم الشهدا میخواندند و سر پا بودند یا... دلم گاهی لک میزند برای این حس و حال معنوی....

حالا هم رسم براین است که اهالی نمازشان را بین دو فاتحه ای که برای شهدای دانشگاه میخوانند اقامه کنند، شهدا مفهوم تازه ای از انقلاب در ذهن ما در فضای دانشگاه ساختند، خدایشان رحمت کند....

مداد سفید